خادم | شهرآرانیوز؛ مطابق روال معمول جمعههای پردیس کتاب، ابتدا دبیر جلسه شرح و توضیح و معرفی مختصری از کتاب ارائه کرد. پس از آن، مؤلف و منتقد به بیان دیدگاههای خود پرداختند. در بخش پایانی جلسه، مقصود فراستخواه به برخی از نقدهای مطرح شده پاسخ داد. آنچه در ادامه میآید بخشهایی از سخنان سخنرانان است.
علی قدیری، دبیر جلسه
وقتی به تاریخ ایران نگاه میکنیم برخی کلان روایتها بر تاریخ ایران سیطره پیدا کرده اند، اینها گاهی به درستی فهم نشده اند یا گاهی فهمی که از آن وجود داشته نتوانسته حقایق را بیان کند و باعث شده گاهی ما نتوانیم حقایق تاریخی را چنان که باید ببینیم و بررسی کنیم. کلان روایتهایی که به آن اشاره میکنم کم نیستند، مثلا نظریه عقب ماندگی. کُنه این نظریه مبتنی بر این است که ظرفیتی برای رهایی انسان ایرانی وجود ندارد، یا کلان روایتهایی از این دست.
تمام اینها ما را به یک تقلیل گرایی تاریخی و یک سرمشق فقدان میرساند. یک نوع درماندگی آموخته شده که به فلج ذهنی انسان ایرانی میانجامد که این وضعیت، وضعیتی است که سالهای سال با آن روبه رو است و انگار هیچ گریزی از آن ندارد. کتاب «کنش گران مرزی» دقیقا نقطه مقابل این دیدگاه هاست. از این بستر، اگر ما جلو برویم شاید بتوانیم به جای سرمشق فقدان، سرمشق امکان را به وجود بیاوریم.
در نتیجه سیری که در کتاب دنبال میشود سیر جست وجوگرانه تاریخی است. اما «کنشگر مرزی» کیست؟ عاملان تغییر در میان دیوان دولت و ایوان جامعه. افرادی که در این دو ساحت در تردد هستند و میتوانند نقش آفرینی کنند تا عاملان تغییر شوند. اما چرا عاملیت انسانی اهمیت دارد و ما میرویم سراغ عامل انسانی و کنشگر؟ بنا به دیدگاه دکتر فراستخواه، در جامعهای که نهادهای آن تثبیت نشده اند و ساختارها قدرت لازم را ندارند، اتفاقا این کنشگران هستند که میتوانند نقش آفرینی کنند.
زمانی که از یک جامعه توسعه نیافته صحبت میکنیم به این معنی است که هنوز ساختارهای آن در گذر زمان نتوانسته هر گونه کنشگری عاملان را نادیده بگیرد. کنشگری مرزی اتفاقا در چنین جامعهای و با چنین ساختارهایی میتواند از انسدادهایی که وجود دارد عبور کند و راه حلی برای مسئله ایران تلقی شود. کنشگران مرزی چگونه امکان بروز پیدا میکنند؟
اینکه یک کنشگر مرزی میتواند به مرحلهای برسد که کنش آفرینی داشته باشد، به علت تجربیات زیسته مختلف اوست. گاهی این تجربیات زیسته در بُعد تحصیلاتی است که داشته، گاهی در سطح مراوداتی است که از یک سو با جامعه و از سوی دیگر با دولت داشته، گاهی حتی به علت ارتباطات و مسافرتهایی است که داشته است. مثلا در دوره قاجار، بسیاری از افراد رفتند دنیای دیگری را دیدند و تجربه کردند و گاهی حتی خلقیات فردی آن افراد این امکان را به آنها میدهد که بتوانند در مقام یک کنشگر مرزی ایفای نقش کنند.
مقصود فراستخواه، نویسنده کتاب
سرمشق وقتی مشکل داشته باشد ما دچار گرفتگی میشویم. وقتی سرمشق فقدان به عللی در ذهنها سیطره پیدا کند، یک دگرگونی یا کشف پارادایمی تازه لازم است. وقتی یک سرمشق یا کلان روایت [مانند نظریه عقب ماندگی]به علل مختلفی بر آفاق جامعه سیطره پیدا میکند، با خودش انسدادها و فروبستگیها و ناکارآمدیهایی میآورد. یک درماندگی آموخته شده ایجاد میکند. یاد میگیریم که دیگر هیچ کاری نمیتوانیم انجام دهیم. اما عالم عالم امکان است.
برای آینده ایران امکانهایی هست، ایران یک پروژه پایان یافته نیست، یک طرح ناتمام است. طرح نتراشیدهای که ما باید ویرایشش کنیم. باید امکان، حیطه امکانها را کشف کنیم. از لا به لای محدودیتها امکان کشف کنیم، از بین فقدانها امکان ایجاد کنیم. عقل و انسان امکان ساز هستند. من ظرفیتهای تمدنی و فرهنگی ایران را بسیار وسیع میدانم، اما تاریخش سخت و صعب و سنگین و دراز است. تاریخ ایران دچار انسدادهایی شده است و کنشگری مدنی، کنشگری مخالف با حکومتْ سخت شده است.
اصلا حکومت بدون مخالف از بین میرود، فاسد میشود، نابود میشود، پست میشود، اصلا مشروعیتش را از دست میدهد. حکومتی که اپوزیسیون نداشته باشد بی مقدار میشود. به دلیل وجود استبداد، کنشگری مدنی در ایران سخت بوده که در کتاب توضیح داده ام. همین امر باعث خلق کنشگر تازه شده است. من در این کتاب مانند «ماکس وبر» تیپ ایده آل سازی کرده ام که کنشگران مختلفی در ایران به وجود آمده اند و یکی از اینها کنشگر مرزی است. کنشگر مرزی هم یک منطقه صفر و یک نیست، یک طیف خاکستری است، از یک منطقه درون دولت شروع میشود تا درست وسط جامعه.
در کتاب، تاریخ خُرد را مطرح کرده ام. ما بیشتر تاریخ درشت، تاریخ قاتلان و تاریخ شهیدان را میشناسیم. وسط این قهرمانان و ضد قهرمانان یک دنیا آدم است، آنجا تاریخ خرد ایران است. انسانهایی که در ایران کار کرده اند و نه قاتل بوده اند و نه شهید. این به معنای آن نیست که کنشگر مرزی جای کنشگریهای خاص انقلابی، کنشگریهای انتقادی بسیار جدی، کنشگریهای مستقل از دولت را بگیرد.
آنها سرجای خودشان هستند. اما وسعت صورخیال ایرانی توانسته کنشگریهای دیگری هم ایجاد کند و خیلی طیف وسیعی دارد. مثلا حدود دوازده سال پیش که برای دکتر غلامحسین صدیقی، پدر جامعه شناسی ایران، برنامه بزرگداشتی برگزار شد، آنجا نخستین باری بود که گفتم غلامحسین صدیقی یک کنشگر مرزی است.
گفتم غلامحسین صدیقی هم وزیر بود و با تمام مقامات نشست و برخاست داشت، هم رجل ملی بود، هم پدر جامعه شناسی بود و هم استادی برجسته، هم پژوهشگر و هم فعالی متعلق به متن جامعه. اینها کنشگران مرزی شناخته شده هستند. در چند سال گذشته، من مفهومی با عنوان Ordinary elites یا نخبگان معمولی را مطرح کرده ام. گاه در میان دختر و پسرهای جوان و نسلهای تازه، نخبگانی میبینم که معمولی هستند، نخبگان قَدَری مانند احسان نراقی و علی اکبر سیاسی و اینها نیستند. بیشتر اینها کنشگران مرزی اند.
روزنامه نگاران کنشگر مرزی هستند، برای دولت مسئله ایجاد میکنند، با بالاترین مقامات دولت خوش وبش میکنند تا بتوانند گفتگو کنند. پژوهشگران همین طور. محیط زیستی ها، کارشناسان سیستمهای دولت که در لایههای پایین و میانی دولت هستند. اینها دست از مطالبات جامعه برنمی دارند. در کار کارشناسی یا حرفهای شان به نوعی خواستهای جامعه را منتقل میکنند. مثلا همین داستان سبک زندگی. مردم میخواهند یک سبک زندگی متنوع داشته باشند.
اصلا ساختار فرهنگ ایران، تغییرات نسلی جامعه ایران، تغییرات جنسیتی جامعه ایران، دخترها و پسرها، زنان و مردان در ایران میخواهند سبکهای زندگی متنوعی داشته باشند و کنار هم راحت زندگی کنند. ایران جامعه متکثری است، اما قوانین و سیاستها نمیگذارد. در مقابل این قوانین و سیاستها فقط مقاومت مدنی نیست، بلکه مقاومتی علمی و کارشناسی و فنی درون لایههای پایین و میانی دولت وجود دارد که در نتیجه هیچ وقت قوانین تحقق نهایی پیدا نمیکند و مسلط نمیشود. همچنان جامعه از طریق کنشگران مرزی اش کار میکند. جامعه چکه میکند در دولت.
من هفت دوره را در تاریخ معاصر شناسایی کرده ام که عرض میکنم. ۱. دوره صدراعظمها و شاهزادگان، ۲. دوره روشنفکران و دولت، ۳. دوره تجددخواهی و دولت سازی، ۴. دوره تثبیت حاکمیت ملی و هویت ملی ایران، ۵. دوره طرح مدرنیزاسیون ایران، ۶. دوره دهه پنجاه و شصت خورشیدی. خواهش میکنم به این قسمت توجه کنید. در این دوره که منتهی شد به انقلاب ۵۷ اتفاقی افتاد و آن شکست کنشهای مرزی بود.
علت اینکه این دوره کنشهای مرزی شکست خورد، یکی نفرین نفت و غرور نفتی دولت بود. هر دولتی از یک جایی مغرور میشود، دولت پهلوی هم از نفت مغرور شد. نیاز به کسی را حس نمیکرد، حتی خارجیها را. این خیلی بد است که در حاکم این غرور به وجود بیاید و فکر کند هر کاری که دلش بخواهد میتواند بکند. این خودکامگی و فسادی که در حکومت شکل گرفت، کنش مرزی را مشکل کرد. کنشهای مرزی کار نمیکردند، جواب نمیگرفتند. به قدری که هسته قدرت حتی به لایههای کارشناسی اش بی اعتنا بود.
اجازه بدهید ارجاعتان بدهم به تاریخ شفاهی هاروارد. ابتهاج میگوید ما هر چه میگفتیم شاه میگفت شما کارشناسان هیچی نمیدانید، من میدانم. علی امینی میگوید شاه به این نتیجه رسید که باید خودش کنترل کند وگرنه ایران از دست میرود. سمیعی، رئیس وقت سازمان برنامه، میگوید به نهادها هیچ اعتنایی نداشت و اعلی حضرت دوست داشت در همه چیز مداخله شخصی کند. این کنشگری مرزی را دچار مشکل میکند. عبدالمجید مجیدی توضیح میدهد شاه دیگر به هشدارهای کارشناسی توجهی نمیکرد. یکی از عللی که من در این دو دهه به پروژه کنشگر مرزی رسیدم «فلسفه میان» بود. من اگر بخواهم در این شهر فرهنگی گزارش و وصف حالم را بگویم، باید بگویم که به یک معرفت شناسی «میان» رسیده ام. حقیقت در میان ماست.
وقتی با هم گفتگو میکنیم حقیقت ظهور میکند. پس صحبت کن و بگذار دیگری هم صحبت کند و بعد دیگران هم بپیوندند و بعد در میان ما همهمه حقیقت شکل میگیرد. اینها هست که مرا کشیده به سمت کنشگر مرزی. یکی دیگر از عللی که کنش مرزی شکست خورد، ناکارآمد شدن فلسفه میان بود. چرا؟ چون ایدئولوژیها آمدند و ایدئولوژی فلسفه میان را قبول نمیکند.
من اگر یک ایدئولوژی داشته باشم، صدایم بلند میشود. چون ایدئولوژی مرا منسجم میکند، چون میگوید همه چیز در داخل ایدئولوژی هست. در نتیجه دیگر گفتگو نمیکند. چون میگویم در ایدئولوژی من همه چیز هست و انسجام هم دارم. ایدئولوژیهای رادیکال در آن دوره رشد کردند. رشد پارتیزانیسم و امنیتی شدن جامعه هم کنش مرزی را محدود و مشکل کردند. ۷. دوره هفتم از دهه هفتاد خورشیدی شروع میشود و تا به امروز هم ادامه داشته است.
مجید فولادیان، منتقد جلسه
کنشگران مرزی تبدیل شده به یک مفهوم و ترم پراستفاده و پیش بینی میکنم که از این مفهوم در آینده خیلی بیشتر در جامعه ما استفاده شود. اما اینکه چرا این مفهوم در این مدت کوتاه این قدر فراگیر شده، نیاز به پژوهشی مستقل دارد. من سعی میکنم بعضی از دلایل آن را بگویم. با توجه به تئوری مرگ مؤلف، یک مفهوم وقتی ایجاد میشود، تیری است که از چله کمان رها میشود و راه خودش را میرود و افراد مختلف به طرق مختلف از آن استفاده میکنند. این مفهوم [کنشگران مرزی]از همین مقوله است. دکتر فراستخواه شاید نکته دیگری مد نظر داشته اند، اما خواهند دید و خواهیم دید که در آینده از این مفهوم به طرق مختلفی استفاده میشود و استفاده هم شده است.
الان مفهوم کنشگران مرزی را از دکتر محمدجوا ظریف تا آقای محمدجواد آذری جهرمی، تا آقای دکتر فاضلی تا آقای دکتر خانیکی تا افراد مختلف جاهای مختلف دارند استفاده میکنند و بعضا خودشان را مصداق کنشگران مرزی میدانند. کنشگر مرزی با توضیحاتی که آقای دکتر دادند و با مثالهای جذابی که در کتاب هست، میشود امیرکبیر، میشود قائم مقام، میشود دکتر غلامحسین صدیقی. ببینید مفهوم چه باری دارد، چقدر مثبت و خوب است. اما مسئله از جای دیگری شروع میشود. از جایی که متوجه میشوید مفهوم تقریبا این طوری است: هر کس که یک پایش در دیوان دولت و یک پایش در ایوان جامعه بوده، کنشگر مرزی قلمداد شده است.
یک ذره ظریفتر هم میشود وقتی جلوتر برویم: هر کسی که به نوعی در دولت بوده و خیرش به جامعه رسیده هم کنشگر مرزی محسوب میشود. در بخشهای مختلف کتاب به صورت مفصل از آدمهایی نام آورده شده که خدمتهایی به جامعه ارائه کرده اند. مثلا مشیر الدوله که وزیر امور خارجه بود مدرسهای به نام فلاحت ساخته است و مثالهای فراوان دیگر. چون افرادی که در جلد یک هستند مربوط به دوره قاجار میشوند و شناخت مردم از آنها کم است خیلی مسئله ایجاد نمیکند، هر چقدر به جلد سوم نزدیک شویم اتفاقا ابهام افراد بیشتر میشود.
حالا من یک مقدار به صورت خیالی جلو میآیم که ببینیم در جلد سوم یا در جامعه چه کسانی خودشان را کنشگر مرزی میدانند. آیا امیرعباس هویدا یا اسدا... علم کنشگر مرزی هستند یا نیستند؟ یا در همین دوره خودمان آیا آقای حداد عادل کنشگر مرزی است؟ از نظر کتاب هست، چون مدرسه فرهنگ را ساخته است. آیا آقای پناهیان کنشگر مرزی هست یا نیست؟ اینها باید جواب داده شود. سخت است.
اینجاست که اتفاقا مسئله به نظر من مهم میشود. در همین اتفاقات اخیر خیلی از استادان بیانیههایی مال نهادهای خاصی را امضا میکردند، ما از آنها میپرسیدیم شما که پشت سر حرف دیگری میزدی، میگفتند ما میخواهیم کنشگری مرزی انجام بدهیم. بمانیم و یک جایی کمک کنیم. آقای فراستخواه قسمت اعظم جوانهایی را که فارغ التحصیل شده اند چه میدانند؟ کنشگر مرزی. استادان دانشگاه، چون حقوقشان را از دولت میگیرند میشوند کنشگر مرزی، کلاس درس میشود فضای کنشگری مرزی... ببینید این مفهوم چقدر بسیط است و چیزهای ناهمگن را همگن میکند. به قول وبر چیزی که همه چیز را تبیین کند هیچ چیزی را تبیین نمیکند.
در اتفاقات اخیر مفهومی از دل جامعه بیرون آمد با عنوان «وسط باز». دانشجوها میرفتند پیش استادان مختلف و میگفتند تکلیفت را روشن کن که کجای داستان قرار میگیری. سؤالی که وجود دارد این است که چرا آقای دکتر فراستخواه شباهتها و تفاوتهای کنشگر مرزی را با بقیه کنشگران نگفته است. به نظرم یکی از کارهای درخشانی که میتوانند در جلدهای بعدی انجام دهند این است که بگویند تفاوت کنشگر مرزی با کنشگر اجتماعی چیست. تفاوت کنشگر مرزی با وسط باز چیست؟
تفاوت کنشگر مرزی با فعال سیاسی اپوزیسیون چیست؟ اینجاست که مفهوم میتواند جای خودش را پیدا کند، وگرنه به نظر من الان یک مفهوم بسیط است. شما خواهید دید در یکی دو سال آینده همه خودشان را کنشگر مرزی میدانند و با توجه به آنچه در این کتاب آمده، همه کنشگر مرزی هستند، همه امیرکبیر هستند، همه قائم مقام اند. ما باید توضیح دهیم کدام آدم فرصت طلبی کنشگر مرزی نیست. یعنی بیش از اینکه آقای دکتر بگویند کنشگران مرزی چه کسانی هستند باید بگویند چه کسانی کنشگران مرزی نیستند؛ که در این کتاب مشخص نشده است. این مفهوم خیلی گسترده است و این گستردگی اش باعث میشود از وجوه خودش بیفتد.
نکته بعد، بحث سوپاپ اطمینانی کنشگران مرزی است. دکتر فراستخواه در کتاب اشاره میکنند به بحث سوپاپ اطمینانی کنشگران مرزی. یعنی کنشگران مرزی کسانی اند که سوپاپ اطمینان حکومتها هستند. مثلا در صفحه ۳۹ میگویند: «آنچه باعث شد که این حکومت [منظورشان حکومت قاجار است]۱۳۰ سال باقی بماند و اتفاقات بزرگ تازهای در کشور روی دهد و تغییرات مهمی به وجود آید، یک علت عمده اش عملکردهای مرزی و عاملان مرزی بود.» من سؤال میکنم: اگر قاجار زودتر میرفت بهتر نبود؟ یعنی فکر میکنیم هر چیزی وضع را تداوم ببخشد خوب است؟ در کتاب، وحشت از تغییر را میبینید؛ و از نظر من این مفهوم [کنشگران مرزی]به مفهومی محافظه کار تبدیل خواهد شد حتی اگر قصد دکتر فراستخواه نباشد.
همه محافظه کاران از این مفهوم استفاده یا سوءاستفاده خواهند کرد تا بتوانند تمام کنشها و منافع و منفعت طلبیهای شخصی شان را در ذیل مفهوم کنشگری مرزی پنهان کنند. به نظر من مفهوم کنشگری مرزی، زیست مزورانه و دورویانه را دارد در جامعه ما تئوریزه میکند. میگوید میشود یک پایت در حاکمیت باشد و بعدا در تاریخ اسمش را میگذاریم کنشگر مرزی، چون یک کاری هم کرده، فارغ از اینکه برای کی این کار را کرده، با نگاه ایدئولوژیکش بوده یا.
کنشگر مرزی، چون اصلاحگر است، دنبال فضاهای تغییر اصلاحگرایی میگردد و از ساختار و تحول ساختاری به طور کلی غفلت میکند. آیا اصلا کنشگر مرزی خطوط قرمز اخلاقی دارد؟ یعنی جایی را مشخص میکند که از آنجا دیگر کاری نمیکنم یا در هر حالتی و با هر موقعیتی و با هر حاکمیتی حاضر است به نوعی کار کند؟ ا
گر مرز کنشگری مرزی مشخص نشود این تئوری ته مشخصی ندارد که کجا کنشگری مرزی خاتمه پیدا میکند. همان طور که آقای دکتر گفتند شاه دیگر از جایی نظر دیگران را قبول نمیکرد. کنشگر مرزی دنبال این نبوده که ساختار به گونهای باشد که اولا [سلطنت]شاه دورهای و دوم اینکه مجبور باشد به صورت ساختاری با توده مردم ارتباط داشته باشد و به حرف آنها گوش دهد. این کتاب از ساختارها غفلت کرده که میتوان به آن پرداخت.